بلیت ماندن است مانده روی دست های من
در این همه مسافر حرم نبود جای من؟

رفیق عازم  سفر !فقط سلام را ببر
سفارش مریض حضرت امام را ببر

سلام نسخه را ببر ببین دوا نمی دهد
از او بپرس این مریض را شفا نمی دهد

چقدر تا تو با قطار ها سفر کند دلش
چقدر بگذرند زائرانت از مقابلش

چقدر باد های دوری ات مچاله اش کنند
و دوستان به روز های خوش حواله اش کنند

درست بیست سال شد که راه توس بسته است
جوان دل شکسته ، دل به پایبوس  بسته است

مرا طلای  گنبد تو بیقرار میکند
کسی مرا به دوش ابرها سوار میکند

خیال میکند که دیدن تو قسمتش شده
همین کسی که دارد از خودش فرار میکند

کسی که بیست سال ازگار مشهدی نشد
و هر چه شکوه میکند به روزگار میکند

به باد های اشنای شرق بوسه میدهد
به اتش ارادت تو افتخار میکند

به این  امید ضامن رئوف تا ببیندت
هی اهوان بچه دار را شکار میکند

هزار تا غروب در مسیر ایستاده اند
به هر که امده به پای بوس نامه داده ام

من از کبوتران گنبد تو کمترم مگر
که بعد سال ها نخوانده ای مرا به این سفر

قطار های عازم شمال شرق میروند
دقیقه های بي تو مثل باد و برق میروند

کسی بلیط رفتنی به دست من نمیدهد
به ارزوی یک جوان خام تن نمیدهد

بلیط ماندن است مانده روی دست های من
در این همه مسافر حرم نبود جای من           

مهدی فرجی   

حاجي شدنم پيش كشت مشهديم كن
ماطالب ديدارشمازودبه زوديم

  

پاییز که میشه میترسم که ژاکت کسی رو اشتباهی تنم کنم